Best worng
Chapter:1
Part:44
•ویو جونگکوک•
از اون اتفاق 6ماه میگذشت ماریا سون هی رو از من بیشتر دوست داشت منم با سون هی خیلی صمیمی بودم جوری که از چشام بیشتر بهش اعتماد داشتم رابطه ماریا با اون صمیمی شده بود و ماریا سونهی رو به عنوان دوست پسرش قبول کرد چند روز بعد سونهی برای کار به بار رفت تا شب نیومد که ماریا بدجور نگران شده بود باهم رفتیم توی اون بار که ماریا با بدترین صحنه زندگیش مواجه شد...میشه گفت سونهی درحال خیانت به ماریا بود داشت دختره دیگه ای رو میبوسید...از اون موقع تاحالا ماریا د. بار دست به خودکشی زد اونم بخاطر این عوضی تمام حرصم برای این بود که چرا بازم بهش اعتماد کرده
•ویو بورام•
ماریا رو بردم تو اتاق تهیونگ چون خودش نبود و خلوت تر بود
بورام:گریه نکن...درست میشه
ماریا:چی درست میشه اون اصلا به موقعیت من اهمیت نمیده من سونهی رو دوست دارم نمیتونم ازش دست بکشم
بورام:اروم باش اشکالی نداره
ماریا:لطفا...لطفا جونگکوک رو راضی کن که از نفرت به سونهی دست برداره اون ادم خوبیه
دلم میخواست کمکش کنم ولی
بورام:من چیزی از زندگیتون نمیدونم که به جونگکوک بگم اگه حق با اون باشه چی
ماریا:نه...اون شب
نشستی کل زندگیشو برام تعریف کرد واقعا این خانواده بدجور عجیبو داستانین واقعا این دختر حق داشت جونگکوک بدجور رفته رو مخش
بورام:باهاش صحبت میکنم سعی میکنم...قضیه رو حل شده بدون
ماریا:واقعا این کارو میکنی؟
بورام:معلومه که اره...یکم استراحت کن معلومه سفر طولانی داشتید چیزی لازم نداری؟
ماریا:عامم..سونهی
بورام:میگم بیاد
رفتم پایین که سونهی مشغول پاک کردن خون صورتش بود رفتم نزدیکش و
بورام:بابت چند دیقه پیش معذرت میخوام
سونهی:اوه نه نه لازم نیست من معذرت میخوام که باعث عصبانی جمع شدم
بورام:جونگکوک همینجوریه البته بیشتر مواقع
با حرفم خنده ای کرد
Part:44
•ویو جونگکوک•
از اون اتفاق 6ماه میگذشت ماریا سون هی رو از من بیشتر دوست داشت منم با سون هی خیلی صمیمی بودم جوری که از چشام بیشتر بهش اعتماد داشتم رابطه ماریا با اون صمیمی شده بود و ماریا سونهی رو به عنوان دوست پسرش قبول کرد چند روز بعد سونهی برای کار به بار رفت تا شب نیومد که ماریا بدجور نگران شده بود باهم رفتیم توی اون بار که ماریا با بدترین صحنه زندگیش مواجه شد...میشه گفت سونهی درحال خیانت به ماریا بود داشت دختره دیگه ای رو میبوسید...از اون موقع تاحالا ماریا د. بار دست به خودکشی زد اونم بخاطر این عوضی تمام حرصم برای این بود که چرا بازم بهش اعتماد کرده
•ویو بورام•
ماریا رو بردم تو اتاق تهیونگ چون خودش نبود و خلوت تر بود
بورام:گریه نکن...درست میشه
ماریا:چی درست میشه اون اصلا به موقعیت من اهمیت نمیده من سونهی رو دوست دارم نمیتونم ازش دست بکشم
بورام:اروم باش اشکالی نداره
ماریا:لطفا...لطفا جونگکوک رو راضی کن که از نفرت به سونهی دست برداره اون ادم خوبیه
دلم میخواست کمکش کنم ولی
بورام:من چیزی از زندگیتون نمیدونم که به جونگکوک بگم اگه حق با اون باشه چی
ماریا:نه...اون شب
نشستی کل زندگیشو برام تعریف کرد واقعا این خانواده بدجور عجیبو داستانین واقعا این دختر حق داشت جونگکوک بدجور رفته رو مخش
بورام:باهاش صحبت میکنم سعی میکنم...قضیه رو حل شده بدون
ماریا:واقعا این کارو میکنی؟
بورام:معلومه که اره...یکم استراحت کن معلومه سفر طولانی داشتید چیزی لازم نداری؟
ماریا:عامم..سونهی
بورام:میگم بیاد
رفتم پایین که سونهی مشغول پاک کردن خون صورتش بود رفتم نزدیکش و
بورام:بابت چند دیقه پیش معذرت میخوام
سونهی:اوه نه نه لازم نیست من معذرت میخوام که باعث عصبانی جمع شدم
بورام:جونگکوک همینجوریه البته بیشتر مواقع
با حرفم خنده ای کرد
- ۱۲.۱k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط